گاهی دلم هوای اشک می کند

گاهی دلم هوای اشک می کند

روان زچشم خوشه های خشم می کند

سفیر غم می چکد از گوشه ی چشمم

دلم خلاص ز غم و خشم می کند

تفاوت بین من و تو

خدایا چقدر با جانشینان و همپیمانانت بر زمین متفاوتی، تو برعهد خود آنچنان استواری که بزرگترین پیمان شکنی ها را از ما می توانی تحمل کرده و می توانی به امید بازگشت ما به پیمان تا پایان عهد، براستمرار صبر خود بمانی و هرگز بر شرایط زمانه نشوری و بر پیمانت سخت استوار بمانی؛ حال آنکه ما حتی به کوچکترین سوظنِ شکستن پیمان، پیمانه، می و میخار را یکجا بر زمین می کوبیم و می شکنیم. این است تفاوت بین من وتو؛ در حالی که ما هم باید از تو باشیم و لابد مَثَلِ تو؛ با این توصیف چگونه می توان خود را همچون تو بدانیم که فی الواقع نیستیم؟! چگونه برای خود وسعت عملی در امتداد تو قایل شویم؟! که تفاوت بین من و تو از زمین تا فلک الافلاک است. چگونه می توانم به نامت عهدی بندم و یا عهدی شکنم. صبر تو بر پیمان تا حدی است که شاعر به تعجب می فرماید، «عجب صبری خدا دارد، من اگر جای او بودم …» آری من اگر جای او بودم هرگز همچون او عهد شکنی ها را تحمل نمی کرد و همان بهتر که جای او نیستیم و امیدوارم کسی با مشخصات من در جای او نباشد که او را تنها خود سزاوار خود است و بس

کاش او را تنها از سر نیاز این چنین فریاد نمی کردم

فریاد ربنایم به هوا بلند است، که این را برای خود توفیقی می دانم؛ از طرفی این نشان از عمق و شدت مشکلاتی دارد که دامنگیرمان شده است. البته باعث تاسف است که این ندای خدا خدا ناشی از نیاز است؛ کاش از معرفتی سرچشمه می گرفت و هدفی والاتر را نشانه رفته بود و او را تنها از سر نیاز این چنین فریاد نمی کردم

شعله های درد زبانه می کشد از قلبِ دلم

شعله های درد زبانه می کشد از قلبِ دلم
ولی انگار حنجره ام توان فریاد ندارد
مویه های غم می کشانندم به اشک
ولی انگار چشم هایم قصد باریدن ندارد
دلم هوای رفتن راه های دور دور دارد
ولی انگار پاهایم قصد کشیدن بارِ این تن را ندارد
دلم به نوشتن متنی بلند مشتاق است
ولی انگار این قلم قصدی به حرکت روی کاغذ ندارد
دل هوای پرواز دارد تا شتابان پر کشد
لیک زمین می کشدش سخت که بمان

شراره ی ظلم تکه تکه می کند ایمان ها

در هجوم لشکرغم پاره پاره می شود دل ها؛
شراره ی ظلم تکه تکه می کند ایمان ها؛
تو ای دل غم دیده از شرار آتشِ ظلم؛
تحملی باید، تفکری شاید، که بگذرد شب ها؛
خدا! تا به کی خدا خدا کردن،
خلاصی نباشد جان را؟

ای ابرها که با خستِ تمام ازما می گذرید

.ای ابرها که با خستِ تمام ازما می گذرید؛ ای ابرهایی که بی اعتنا به ما شده اید؛ نیازِمان هویداست و بی پاسخ مان می گذرید
دستان نعمت بخش تان را بسته اند؟!!؛ رحم و مروتتان را گرفته اند؟!!؛ این رفتن و گذشتنِ بی اعتنایتان، دردی است بر دل خاکیان همه

و این حکایت تکرار بی فایده ی نفهمیدن و فهمیدن های ماست

پیش از تو ما عمری بدین بت سجده کردیم؛ بعد از من و تو هم سجده گزاران بیشمارند؛ گره ها بر این درخت بستیم؛ بر این پنجره بسیار بیاویختیم؛ اما کورِمان کرد و شفا نداد؛ این دیو بچه خوار را ما بزرگش کردیم؛ این حکایت گردون نگاشته است؛ که همواره جماعتی بر بتی به سجده نشینند؛ و این حکایت تکرار بی فایده ی نفهمیدن و فهمیدن های ماست

رسوایی اهالی دروغ در مرقد امام راحل در 14 خرداد 1394

در منطق فکری اینان اصلاح و اصلاح طلبی بالاترین جرم است و حال آنکه در ایام تولد مصلح آخر الزمان و منجی عالم بشریت (عج) هستیم که خواهد آمد تا جهان را از وضع کنونی که در آن گرفتار آمده نجات دهد و شرایط بشریت را اصلاح نمایند، و اصلاحات همچون آینه ای امین و اصلاح طلبان در واقع آینه دارانی هستند که آینه ایی در مقابل عده ایی گرفته و چهره واقعی اشان را به آنان می نمایانند و اگر به قول شاعر چهره ی کریهی در آن می بینند باید گفت که «خود شکن، آینه شکستن گناست». لذا عده یی که چهره نامناسب خود را نقد منطقی اصلاح طلبان دیده اند با هرکه به هر نوعی به اصلاحات و جماعت اصلاح طلبی مرتبط شود، کینه دارند و او را مورد تضیقات، تهمت، افترا، هتک حرمت، حذف و… قرار می دهند؛
حتی اگر این شخص جناب حاج سید حسن خمینی، سردمدار خاندان شریف بنیانگذار این انقلاب (ره)، رییس موسسه حفظ آثار و ارزش های خمینی کبیر باشد و حتی اگر او در کنار قبر پدرجدشان، به نمایندگی از بیت شریف امام مشغول سخنرانی و خوش آمد گویی مهیمانانِ مراسم رسمی رحلت بزرگ خاندان خمینی و در مقابل چشم تشنه تمام جهانیان باشد؛ برای اینان فرقی نمی کند که سفرای خارجی حاضر در کشورمان و تمام دوربین ها و خبرنگاران عالم تماشگر و ضبط کننده ی جدال آنان برای قدرت در یک مراسم رسمی و عمومی باشند، همچنین برای آنان فرقی نمی کند که نمایندگان نهضت های اسلامی منطقه در این مراسم شاهد جدال قدرت طلبی رسوای آنان در ام القرای جهان شیعه و اسلام باشد و ببینند که چگونه بی پروا و بی هرگونه رعایت ضابطه ایی اخلاقی و فاش رقیب سیاسی خود و رییس بیت شریف بنیانگذار انقلاب را له و رسوا کنند که البته رسوایی نثار ظالم خواهد شد و نه مظلوم که در مراسم ختم پدرش هم امنیت ندارد؟!!. این جا اخلاق که چه عرض کنم، انسانیت و مسلمانی هم مرده است که صاحب عزا در مراسم عزایش و در مقابل تمام میهمانانش مورد تعرض قرار می دهند و قصد رسواییش را دارند. این نه مسلمانی است و نه انسانیت که هیچ آزادمردی به این امر راضی نمی شود و به هر معیاری که معتقد باشی بدین ظلم راضی نخواهی شد.
دیروز که به مناسبت رحلت بنیانگذار این انقلاب، وارث رسمی، قانونی و عرفی خمینی کبیر به مناسبت 14 خرداد در مرقد امام مشغول سخنرانی بود، عده ایی هتاکی را به حدی رساندند که در مقابل چشم همه (ایرانی و میهمانان خارجی) قصد داشتند که سخنرانی فرزند یادگار امام راحل عظیم الشان را مختل کنند و به زعم خود با شعار «این همه لشکر آمده به عشق رهبر آمده» عقده گشایی سیاسی کردند و برایشان مهم نبود اگر این کارشان منجر به برهم خوردن مراسم رسمی رحلت امام گردد که حرمتی برای امام و مکان و زمان هم قایل نبودند. اما این شعاری که پشت آن مخفی شدند تا رقیب سیاسی خود را بنوازند نیز دروغی بیش نبود بلکه اینان به عشق رهبر نیامده بودند که همو گفته که هر دهانی به تفرقه باز شود همان دهن و سخنِ دشمن است (نقل به مضمون). اما سردمداران این حرکت زشت حتی به شعارهایی که پشت آن مخفی شده و مقاصد سیاسی خود را از ورای آن دنبال می کنند هم اعتقادی ندارند که اگر واقعا به همین رهبری که شعار عشقش رامیدهند هم اعتقاد داشتند، تحمل می کردند تا صاحب مجلس عزا یعنی حاج سید حسن آقا سخنان خود را بیان دارند و میهمان بیت شریف امام را خوش آمد بگویند و این حق را از او (به عنوان نماینده بیت شریف امام) که صاحب این مراسم و حق مسلم او بود، دریغ نمی کردند.
این برخورد هایی که با خاندان امام راحل و السابقون این انقلاب می شود انسان را به یاد زمان پیامبر اکرم (ص) می اندازد و منطق عمل آنانی که در آن زمان با خاندان پیامبرشان آن کردند را تطهیر می کند که 1400 سال پیش در اوج نفهمی آن کردند که نباید می کردند، انسان می بیند که در آن موقع هم کسانی بودند که حرمت بیت رسول (ص) و خاندانش (ع) را نداشتند و آن کردند که نباید می کردند. امان از سیاست و قدرت طلبی که می گویند پدر و مادر نمی شناسد، که باید گفت دین و ایمان هم نمی شناسد و حتی ادب احترام و اخلاق را هم که از پیش پا افتاده ترین خصایص برای هر انسانی است را زیر پا می گذارد و بیت امام را در مراسم امام می خواهند رسوای عام و خاص کنند ولی باید گفت که این بی ادبی را به حساب امام و خاندانش نخواهند نوشت که به حساب سردمداران این حرکت خواهند و نوشت و تاریخ و عقلا قضاوت خواهند کرد که بر سر این انقلاب و انقلابیونش، این جماعت چه آورده و می آورند. امروز کسانی که هزاران میلیارد از این مردم تحریم شده و غارت شده ی تحریم، بردند، به راحتی می گردند و اصلاح طلبان حتی در کنار حرم امام خود هم امنیت ندارند. فاین تذهبون یا اولی الاباب،

اگر زنده بمانم جور دیگری بر شما حکومت می کنم

مستبدین از جمله انسان های پست و بی مقدارند که به ناحق بر کرسی های با ارزشِ دنیایی تکیه زده اند، انسان های کوتاه قدی اند که بلند قامتانِ حکیم را در کنار خود تحمل نمی توانند کرد و تلاش می کنند از شرِ نگاه های سنگینِ شان که به حماقتِ آنان در تصمیمات و اعمالِ شان می نگرند و گاه بر آن اعتراض دارند، خلاص شوند، ناصرالدین شاه قاجار که از جمله ی این حکامِ بی کفایت در تاریخ ایران است که خسارات بیشماری را به این کشور و مردم آن وارد کرد و از جمله این مردمِ مظلوم و نیازمند را از وجود ذیقیمت معدود افراد با کفایتی همچون امیرکبیر محروم کرد و در حالی که این امیرِ کبیر در بدترین شرایط این کشور خود را در صحنه ی خدمت به این آب و خاک و مردمِ ستمدیده اش بروز داده و توانایی های فکری و عملی اش را در خدمت به ایران و ایرانی به اثبات رسانده بود، ولی چون پای سیاست و سیاست بازی فرا رسید، همه مقررات اسلامی، اخلاقی و خویشاوندی را به کناری نهاد و ابتدا این عنصر موثر و مفید در اداره یِ کشور را به کناری نهاد و سپس در خانه اش محدود و بعد به کاشان تبعید و نهایتا نیز عُمالش را اعزام داشت تا او را رگ زدند.
سلطنت مطلق این حاکمِ بی کفایت قجری بر ایران پنجاه سال به طول کشید و در این مدت کشور را به خاک سیاه نشاند و از جمله نقشه ایران در زمان او به طور بی سابقه ایی آب رفت، و این مردم نجیب را در فقر و بدبختی فروبرد، اما او بی توجه به این واقعیت ها به شکرانه پنجاهمین سالگرد حکومت فاجعه بارش، در حرم حضرت عبدالعظیم حَسنی در ری حضور یافته، که گلوله ایی از تپانچه ی میرزا رضا کرمانی خارج و همین نقطه پایانی بود بر زندگیِ نکبتبار و فساد انگیزش؛ او که به بی کفایتی و ظلم خود کاملا مطلع بود، در آخرین لحظاتی که عمر بی مقدارش به خط آخر رسیده بود گفت که “اگر زنده بمانم جور دیگری بر شما حکومت می کنم” ولی انگار این دسته از انسان ها تا به آخر خط نرسند، قصدی برای اصلاح خود ندارند و بر جهل و نفس اماره خود که آنان را به جنایت در حق زیردستان و رقبا دستور می دهد، تاکید و اصرار دارد، و این تنها نهیب مرگ است که بازدارنده اشان است و تا آخرین لحظات عمر بر خطای خود باقی اند.
باید گفت مستبدین به بهشت نمی روند زیرا که گردن آنان زیر حق الناس تا ابد کج خواهد بود و حتی خداوند هم با همه ی وسعت عملش در این بخش تضمینی به احدی نداده است و اینکه ناصرالدین شاه قجری اهل عزاداری حسین (ع) بود، شیعه مرتضی علی (ع) بود، در هنگام زیارت مردی از مردان خدا (ره) کشته شد و… سودی به حالش نخواهد کرد و مهم نیست که انسان کجا جان به جان آفرین تسلیم کند، مهم این است که در توبره اعمالش چه مقدار انسانیت دارد و لذا کشته شدن این مستبد در روز جمعه و در حرم حضرت عبدالعظیم برای او توفیقی به بار نخواهد آورد، هرچند مُقَسِمان دنیایی بهشت و جهنم بدین مناسبت او را شاه شهید! بنامند، که در پای دیوارهای قبله اول مسلمین هم هزاران هزار تاکنون کشته شده اند، برخی از آنان در سپاه صلیبیان بودند که شدیدا معتقد و از مکان مذهبی خود دفاع می کردند و برخی در سپاه صلاح الدین ایوبی که برای بدست آوردن دوباره مکان مذهبی خود به جنگ آمده بودند، حال کدامیک سعادتمندند؟!! اینجاست که باید گفت خودخواهی تسلط بر بیت المقدس هر دو را رودرروی هم قرار داد؛ پس باید گفت آنکه انسان تر و به انسانیت نزدیک تر است، سعادتمند خواهد بود، نه انتصاب به این و آن

الهی به امید توای تقدیر کننده عالم

درود خداوند به روان پاک صالحان و مصلحین تاریخ بشر. آنان که جان و عمر شریف خود را برای بشریت و سعادت او وقف و یا حتی فدا کردند. این سایت را امروز چهاردهم خرداد ماه 1394 زمانی آغاز می کنم که حدود یک ماه است که سایت بلاگفا تعطیل شده و ناچار از خانه ایی که مدت ها حرف هایم را در آن می زدم به دور افتادم. سایت “یادداشت های بی مخاطب” که سرای سخنم بود. علی ایحال علیرغم این که به وب آدرسم (1) تعلق دارم ولی مجبور به مهاجرت به این آدرس جدید شدم. این هم یکی از جبرهایی است که بر انسان از زمانه تحمیل می شود. تا ببنیم خدا برای آینده چه رقم زده است 
http://www.mostafa111.blogfa.com – (1)